براي غروب امروز
سكوت ساحلي ام را پر از تلاطم كرد
نه موج بود , نه طوفان , فقط تبسم كرد
رسيد خستگي اش را تكاند در قلبم
و در غبار تنش پيكرم تيمم كرد
لطيف و ساده تر از مردمان پر سودا
كمي به لهجه - دلتنگي -اش تكلم كرد
تمام دار و ندارش دلي خدايي بود
كه آنهم آمد و امروز با منش گم كرد
عجيب بود كه او دانه دانه باران شد
شجاع بود و مرا خوشه خوشه گندم كرد
برچسبها: غروب , شعر کوتاه , شعر عاشقانه , شاعرانه ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد